صفحه ها
دسته
برخي از نوشته ها
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1015433
تعداد نوشته ها : 446
تعداد نظرات : 419
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

يكي از اساتيد كه مدت زيادي نيست كه به سمت استادي يكي از دانشگاههاي تهران خودمون نائل اومده نقل ميكرد كه ... : سر يكي از كلاس هام توي دانشگاه ، يه دختري بود كه دو ، سه جلسه اول ،ده دقيقه مونده بود كلاس تموم بشه ، زيپ كوله اش رو ميكشيد و ميگفت : استاد ! خسته نباشيد !!! البته منم به شيوه همه استاد هاي ديگه به درس دادن ادامه ميدادم و عين خيالم نبود ! يه روز اواخر كلاس زير چشمي ميپاييدمش ! به محض اين كه دستش رفت سمت كوله ، گفتم:

خانوم !!! زيپتو نكش هنوز كارم تموم نشده !!!!!

همه كلاس  منفجر شدن  از خنده ،

 

نتيجه اين كار اين بود كه ديگه هيچ وقت سر كلاس بلبل زبوني نكرد!!!!

 

هيچ وقت هم ديگه با اون كوله نديدمش توي دانشگاه !!!

 

نتيجه اخلاقي : حواستون جمع استاداي جوون دانشگاه باشه !

دسته ها : طنز
بیست و دوم 4 1390 13:11

حيف نون زنگ مي زنه به مخابرات مي گه: آقا ببخشيد سيم تلفن ما خيلي بلنده، اگه مي شه لطف كنيد از اون طرف يه كم بكشيدش!...

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون از همسرش مي پرسه: از ازدواج با من مثل سگ پشيموني يا مثل خر كيف مي كني؟

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

از حيف نون مي پرسن اين شعر از كيه؟ "سعديا مرد نكونام نميرد هرگز"
مي گه نمي دونم يه راهنمايي بكنيد...
مي گن اسم شاعر توي خود شعر هست.
مي گه: آهان فهميدم، جواد نكونام!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

اولي: بگو ببينم، اگه توي خيابون يه نفر يه حيواني رو گرفته و داره مي زنه، و من برم جلو و از اين كارش ممانعت كنم، به اين كار چي مي گن؟
دومي: حس برادري!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

يه روز كاغذ مي خوره تو سر حيف نون. حيف نون جا در جا مي ميره!
كاغذ رو بر مي دارن نگاه مي كنند، مي بينن توش نوشته: "دو تا آجر"!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون مي ميره، قحطي جوك مياد!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

زوجي بر سر يك چاه آرزو رفتند، مرد خم شد، آرزويي كرد و يك سكه به داخل چاه انداخت. زن هم تصميم گرفت آرزويي كند ولي زيادي خم شد و ناگهان به داخل چاه پرت شد.
مرد چند لحظه اي بهت زده شد بعد لبخندي زد و گفت: "اين چاه واقعا كار مي كنه!"

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

آقاي دست و دلباز بعد از بيست سال مي ره مغازه كفش فروشي مي گه: "ما باز هم مزاحم شديم!"

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون هنوز در گيره كه چرا خواهرش دو تا برادر داره، خودش يكي!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون تو اتوبوس كبريت مي خواسته، به بغل دستيش مي گه:
- اسمت چيه؟
- همايون.
- به به، شغلت چيه؟
- زنبوردار.
- به به، كجا مي ري؟
- اهواز.
- عجب جايي! كبريت داري؟
- نه.
- نه و نكمه! با اون اسمت، مردك پشه باز، تو اين گرما سگ مي ره اهواز كه تو مي رى؟

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

يه آقايي مي ره هارد بخره مي گه هارد ۳۲۰ مي خوام. حيف نون هارد ۱۶۰ واسش مياره. آقاهه مي گه: گفتم ۳۲۰. حيف نون مي گه ناراحت نشو، جنسش خوبه جا باز مي كنه.

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

يه روز يه پسره به دختره مي گه با من ازدواج مي كني؟
دختره مي گه نه!
و پسر يك عمر با خوبي و خوشي زندگي مي كنه!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون خوابيده بوده، ميان بيدارش كنن مي بينن پين كد (Pin Code) مي خواد!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

به حيف نون يه انگشت نشون مي دن مي گن اين چندتاست؟ مي گه يكي.
بعد ده تا انگشت بهش نشون مي دن مي گن اين چندتاست؟ مي گه: واي! چقدر يك!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون از كنار جن رد مي شه جن مي گه بسم الله اين چي بود؟

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

حيف نون خرش مي ميره، مردم مي گن بريم براي شوخي بهش تسليت بگيم.
وقتي مي رن حيف نون مي گه: اصلا فكر نمي كردم خر من اين همه فاميل داشته باشه!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

صبح زلزله حيف نون و دوستش رسيدند به هم.
حيف نون گفت: ديشب زلزله بيدار بودي؟
دوستش گفت: نه، صبح فهميدم.
حيف نون گفت: توي روزنامه خوندي يا راديو گفت؟
دوستش گفت: نه، يه هزاري تو جيبم بود، صبح ديدم پول خورده!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

اگه گفتين حيف نون به قرمز كم رنگ چي مي گه؟
قرمز آسماني!

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘


 

حيف نون قهرمان شنا مي شه، ازش مي پرسند: از كجا شروع كردي؟ مي گه: از زمين خاكي!

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

گدا: آقا تو رو خدا به من هزار تومن بدين برم ناهار بخورم.

يارو: پول نميدم، ولي بيا بريم برات يه پرس غذا بگيرم.

گدا: نه نخواستم، امروز واسه هزار تومن تا حالا شيش بار ناهار خوردم!

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

از استاد تاريخ پرسيدن عشق چيست؟ ...

گفت : سقوط سلسله ي قلب جوان.

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

داشتم توي يك جاده مي رفتم كه چشمم خورد به يه تابلو كه روش نوشته بود:

دوست داشتن دل مي خواهد نه دليل...

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

غضنفر از ژاپن برميگرده. بهش ميگن اونجا مشكل زبان نداشتي؟

ميگه: من نه، ولي ژاپني ها چرا...

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

قطعه اي از شاهكار ادبي غضنفر : شب بود و خورشيد به روشني مي درخشيد پيرمردي جوان يكه و تنها با خانواده اش در سكوت گوش خراش خيابان قدم زنان ايستاده بود.

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

يه روز سه تا ديوونه رو مي اندازن تو يه اتاق دو تاشون مى رقصن، يكيشون هم ميگه:

سبز - آبى - قرمز

ازش مي پرسن چرا اين جورى مي گى؟ ميگه من رقص نورم!

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

به غضنفر ميگن يه موجود نام ببر ميگه : آب جوش ميگن آب جوش كه موجود نيست ميگه

والا من از تبريز كه ميومدم تو جاده نوشته بود آب جوش موجود است!

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

من واقعا فرمول دقيقي براي موفقيت، نمي‌شناسم ولي فرمول شكست را به خوبي مي‌دانم، و آن اينست: «سعي كنيد همه را راضي نگه داريد»

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

دوست دارم يه عالمه اندازه يه قابلمه من عاشق تو هستم تو قابلمه نشستم

يه لنگه كفش تو دستم منتظرتوهستم.

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

از دست زمانه تير بايد بخوري

دائم غم ناگزير بايد بخوري

صد مرتبه گفتم عاشقي كار تو نيست

بچه تو هنوز شير بايد بخوري

 

◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘

 

كاش در كتاب قطور زندگي سطري باشيم ماندني، نه حاشيه اي از ياد رفتني...

دسته ها : جک، SMS ،پیامک - طنز
بیست و پنجم 2 1390 18:44

آيا واقعاً حقوق زن ها پايمال شده است ؟
از كودكي شروع ميكنيم :


در كودكي:
پسرها هر وقت شيطنت ميكردند يك سيلي محكم صورتشان را نوازش ميكرد
دخترها هر وقت شيطنت ميكردند يك ضربه فانتزي به ماتحتشان ميخورد.
خودتان قضاوت كنيد : كدام ضربه درد بيشتري دارد؟


روزهاي جمعه كه مدرسه ها تعطيل بود :
پسرها براي خريد نان مجبور به بيگاري در صف نان بودند
دخترها كنار عروسك هايشان لالا ميكردند


هنگامي كه كارنامه ها را به دست والدين محترم ميدادند :
پسرها شديداً بخاطر نمرات پايين سركوفت مي خوردند و البته گاهي هم ممنوع شدن از مشاهده كارتون
دخترها هيچي نميشدند . چون قرار بود در آينده ازدواج كنند و نان آور خانه هم نخواهند بود


هنگامي كه پدر خانواده شب به منزل مي آمد :

پسرها فرار ميكردند و يه گوشه اي ميخزيدند تا چغولي هاي مادر ، كار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر ميپريدند و چپ و راست قربون صدقه ميشنويدند


روز اول مهر ماه كه مدرسه ها باز ميشد :

پسرهاي عزيز كله هايشان را با نمره ۴ ميزدند و مزين به لغت نامانوس كچل ميشدند
دخترها فقط به پسرها ميگفتند : چطوري كچل ؟


در ۱۸ سالگي :
پسرها تمام اضطراب و دلهره شان اين است كه دانشگاه قبول شوند و سربازي نروند و ۲ سال از زندگيشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است .


در دانشگاه : پسرها همان روز اول عاشق ميشوند و گند ميزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط ميشوند
دخترها فقط در بوفه مينشينند و به پسرهايي كه زير چشمي به آنها نگاه ميكنند افاده ميفروشند


در هنگام نمره گرفتن : پسرها خودشان را جر ميدهند تا ۹٫۵ آنها ۱۰ شود و باز هم استاد قبول نكرده و در آخر مي افتند
دخترها فقط پيش استاد ميروند و يك لبخند ميزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبديل ميشود.


در كافي شاپ : پسرها حساب ميكنند.
دخترها ميگويند : مرسي!


در مخ زدن : پسرها بايد دلقك بازي در بياورند تا طرف تازه بفهمد كه وجود دارند ، دو ساعت منت بكشند تا طرف تلفن را بگيرد ، هفته ها برنامه ريزي كنند تا طرف قرار بگذارد ، ساعت ها بايد خالي ببندند تا طرف خوشش بيايد و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردي ديده شده است كه سالها در هواي دلگرفته پاييز پيپ بكشند و قهوه بنوشند و هي آه بكشند .
دخترها فقط كافي است كه يه لبخند بزنند و چشم ها را نازك كرده ، لبها را غنچه و سري به سمت موافق تكان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط ميگويند فداي سرم.


هنگام خواستگاري : پسرها بايد خانه ، ماشين ، شغل مناسب ، مدرك دهن پر كن ، قد رشيد ، هيكل خوش فرم ، خوشتيپ و هزارتا كوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقيت ها و اخلاق خوب و …. براي عروس خانم بگن و احتمالا انگشتري براي نشون كردن در دست سركار عليه عروس خانم بكنند
دخترها فقط كافي است بنشينند و لام تا كام حرف نزنند


هنگام ازدواج : پسرها بايد شيربها ، مهريه ، خريد عروسي ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهيه كنند
دخترها فقط بايد جهيزيه بدهند كه احتمالا به دليل شروع خريد جهزيه از اوان كودكي همش بنجل شده و آقاي داماد بايد با تحمل هزارتا منت آنها را قبول كرده ، دور ريخته و يه سري جديد بخرد


هنگام زندگي عشقولانه دو نفره:پسرها بايد بگويند : چشم ، و البته اگر هم نگويند دو قطره اشك كنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن ميكند
دخترها هم بايد دستور بدهند و ديگر هيچ.


كار كردن : پسرها مثل سگ پا سوخته بايد از صبح خروس خوان تا آخر شب كار كنند و همش تو فكر غرولند مدير و قسط عقب افتاده بانك و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختي به خانه برسانند
دختر ها فقط كافي است كه كليد ماشين لباس شويي ، كليد ماشين ظرفشويي و كليد مايكرو فر را فشار دهند و در حاليكه ناخن هايشان را ماني كور ميكنند با مادرشان در مورد رنگ موي دختر خاله جاري عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحليل علمي داشته باشند …

 

دسته ها : طنز
بیستم 2 1390 15:16

 درددل یک بزاز اصفهانی 

خانووم…  بعد از این که هفت هشت دفعه، هی اومدس و رفته س ودیده س و نخریدس ،  بالاخره، باری آخرکه اومدس، یه دفعه دیگه هم پارچه را دیدس، این دفعه ، کم و بیش پسندیده س وخبری مرگش خریدس.

برده س ،  برا اینکه بعدآ آب نرد و کو چیک نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش برید ه س ، داده س خیاط براش دوخته س ، پوشیده اس ، باهاش رفته اس عروسی،  توعروسی کلی پزداده س، قر داده س ، رقصیده س ، لاسیده س……..

بعدش رفته س خونه ، کلی توش نیشسته س ،  با هاش بغل شوورش خوابیده س وغلطیده س وکپیده س .

خیری سرش کلی توش گوزیده س .  یه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پیرنو

شیکافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس !

میگد از رنگش خوشم نیومدس !!

این پارچه دون ، حج آقا !

لطفآ پولمو پس بدیند…..!

راستی  راستی  که خیلی  ناکس ونانجیب و پدر سوخته س !!!

دسته ها : طنز
شانزدهم 3 1389 17:35

موضوع : تحقیقات محلی برای بررسی شرایط داماد

  

مکان: یکی از محلات قدیمی اصفهان

  

زمان : صلات ظهر

  

خ.ع = خانواده عروس ه = همسایه داماد

  

خ . ع: ببخشید ما در موردی یه امری خیری خِدمِت رسیدیم میخواستیم یه اطلاعاتی در موردی این همسایه بغلیدون بیگیریم بیبینیم چه جور آدمایی هستن؟

  

ه: والا خیلی آدمهای محترمین! پِسِرشونم بِچهِ ای خوبیِس اما اِگه این سیگاره رَم نیمیکشید دیگه نوری علی نور بود!

  

خ.ع: ببخشید!! مگه دوماد سیگارم میکشن؟!!

  

ه: سیگار که نه!! اما خوب شوما حَساب کون بعدی یه بس تِریاک، خوب یه نخ سیگارم میچِسبِد!!

  

خ.ع: اِ !! مگه دوماد تریاکیند!!

  

تریاکی که نه اما خوب وقتی آدم صپی اولی وخ (صبح اول وقت) بعدی یه شب بیداری خسته و هلاک اِز دزدی میاد خونه خوب یه بس تریاکم میچسبد!!!

  

خ.ع: دزدی؟!!! دوماد دزدم تشریف دارن؟!!

  

ه: دزد که نه! اما خوب خرجی خانوم بازی و عرق خوری و اینا باید از یه جایی در بیاد دیگه!!!

  

خ.ع: خانوم باز ؟!! عرق خور؟!!!

  

ه: نه به اون صورِتی که شوما فکر میکونین!! اما خوب این آقا دوماد اِز وقتی که رَف حبس تو زندان با یه سری لات و لوت و دزد و چاقو کش و کلّاش آشنا شد خوب اونام زیری پاش نیشستن! والا خودش بچه یی خوبیِس!!!

  

خ.ع : زندان؟!!!!

 

زندان که نه!! اما خوب جوونند و جاهل دیگه شانس اُورد خونواده مقتول رضایت دادن اِگِه نه حالا حالا تو حبس بود شایدم دارش میزدن!!

  

خ.ع : مقتول؟!!!! قتل هم کردن ایشون؟!!

  

قتل که نه .....اصن ولش کون به ما چه!! آدم خوب نیس پش سری مردوم صفه بزارِد. بخصوص در امری خیر!! این یخده (یه خورده) ایرادو دارِد اما رو هم رفته بچه ای خوبیس!!!

دسته ها : طنز
بیست و سوم 11 1388 17:59

به طرف میگن "تور" را تعریف کن؟ میگه: تور مجموعه سوراخهایی هستند که با طناب به هم وصل شده‌اند.

 

به یارو میگن : چی شد مامانت مرد ؟ میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد...میگن افتاد مرد ؟ میگه:نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکست افتاد . بهش میگن اون موقع مرد؟؟میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد . میگن:خوب ایندفعه مرد ؟ یارو میگه:نه بعد افتاد رو سقف گاراژ،سقف خراب شد!بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟ میگه:بازم نمرد،دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه،با تفنگ زدیمش...

 

یارو رادیو لوژیست بوده به مریض میگه تو عکستون یک شکستگی بزرک در دنده ی راستتون دیدم اما اصلا نگران نباشید خودم با فتو شاب درستش کردم.

 

غضنفر تلویزیون میخره بعد کنترلشو پس میاره به صاحب مغازه میگه بیا داداش این ماشین حساب توش بود ما حرومی بهمون نمیاد.

 

غضنفر یه مگس میگیره, بش میگه بپر.. مگسه میپره. مگس رو میگره یه بالشو میکنه, بش میگه بپر.. مگس به زور میپره . باز مگس رو میگیره اون یکی بالشم میکنه, بش میگه حالا بپر... مگسه نیمپره. بعد غضنفر میگه : حالا ما نتیجه میگیریم که وقتی بالهای مگس رو بکنیم ، مگس کر میشه.

 

به طرف میگن.....میس کال چیه؟میگه یه نوع مقیاس وزن هست...نشنیدید؟ مثلا" میگن یه میس کال زعفران.

 

غضنفر رو می‌برن افریقا، یک تمساح نشونش میدن. ازش میپرسن: «شما تو کشورتون به این چی میگین؟» غضنفر میگه: «ما غلط می‌کنیم چیزی به این بگیم.

 سه تا مشنگ میرن دزدی- صابخونه بیدار میشه و دزدا میرن هر کدوم تو یه گونی قایم میشن!صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه..صدای نون خشک در میاره! به دومی لگد میزنه .. صدای گردو در میاره! به گونی سوم لگد میزنه ... هیچ صدایی در نمیاد..دویاره محکمتر لگد میزنه... باز صدا نمیده!؟ دفعه سوم که لگد میزنه یکی با عصبانیت میاد بیرون میگه بابا ..آرده ، آرد ..آرد صدا نداره ! میفهمی؟
دسته ها : جک، SMS ،پیامک - طنز
بیست و سوم 11 1388 10:51

   کاریکلماتور

  

1_ بعضی ها را از سر راه بر می دارند و بعضی ها را سر راه می گذارند.

 

2_ همه چیز بر وفق مراد مراد است و بعضی ها سوار بر خر مراد.

 

3_ شاید زیباترین منحنی دنیا ، لبخند باشد.

 

4_ شیرین ، زندگی تلخی را برای فرهاد رقم زد.

 

5_ بعضی ها برای رسیدن به داد ، بیداد می کنند.

 

6_ مشق نگاهش جوهر قلمم را تمام کرد.

 

7_ برای فاسد نشدن افکارم ، آنها را داخل فریزر گذاشتم.

 

8_ بلند پروازی های پرنده ، نتیجه اش قفس بود.

 

9_ اونایی که دنبال شر میگردند خیرشون به کسی نمی رسه.

 

10_ تا دهانتان را گل نگرفته اند گل بگویید.

 

11_ در مواقع بیکاری چرخ افکارم لنگ میزند.

 

12_ شب در کارنامه سیاه زندگیش ، بی نهایت ستاره دارد.

 

13_ بعضی از زنها چون موج تلاطم دارند و بعضی از مردها چون صخره تحمل.

 

14_ نمی دانم شما تره چه کسی را پاک میکنید ، اما من کشک خودم را می سابم.

 

15_ این از شیرینی گفتار کاریکلماتورهاست و گرنه حقیقت به همان تلخی هست که میدانید.

 

16_ وقتی از ناراحتی منفجر شد همه بدنبال پیدا کردن جعبه سیاه او بودند.

 

17_ در اولین آشنایی وقتی با من دست داد ، من ، دلم را از دست دادم.

دسته ها : طنز
هفدهم 11 1388 18:3
 کاریکلماتور  

۱ـ در نبود قفس ، آزادی برای پرنده بی معناست.

 

۲ـ دور از جون دانش ، زگهواره تا گور تراول بجوی.

 

۳ـ گورستان پر است از آرزوهای در خاک رفته !

 

۴ـ در هوای ابری ، سایه ام خستگی در میکند.

 

۵ـ فرصت بی خبری تمام شد ، خبر دار باشید !

 

۶ـ جواب روشن کبریت ، آتش است.

 

۷ـ جادوی پاییز ، سبزها را زرد و نارنجی می کند.

 

۸ـ به علت باز شدن غنچه در ملاء عام ، بوته گل محاکمه شد.

 

۹ـ آزادی ، مشت ها را می بندد و چشم و گوش ها را باز می کند.

 

۱۰ـ نمی دانم در کدام لیستم ، اما از خودی ها نیستم.

 

۱۱ـ قبل از اینکه درازم کنند ، کوتاه آمدم.

 

۱۲ـ آنهایی که زبانشان دراز است ، شخصیتشان کوتاه است !

 

۱۳ـ فصل انتخابات فصل خانه تکانی ذهن ها بود.

 

۱۴ـ هیچ گاه نابینایان تصمیمات کورکورانه نمی گیرند.

 

۱۵ـ پاک کن به جرم محو و نابودی کلمات محاکمه شد.

 

۱۶ـ در ایست و بازرسی قبل از تفتیش ، عقایدم را پنهان کردم.

 

۱۷ـ فریاد کشیدنی است ولی کمتر وزن می شود.

 

۱۸ـ بیشتر گفته هایم را با سکوت سانسور می کنم.

 

۱۹ـ زندان های خالی شهر پر است از آزادی.

 

۲۰ـ از نظر عوام ، آزادی یعنی میدان و قفس یعنی خانه امن !

دسته ها : طنز - اجتماعی - سیاسی
شانزدهم 11 1388 17:43

   حتما ماجرای راننده ایرانی در کانادا را شنیده‌اید که دنده عقب می‌رفته که به ماشین یک کانادایی می‌زند و پلیس که می‌آید، از راننده ایرانی عذرخواهی می‌کند و می‌گوید " لابد راننده کانادایی مست است که مدعی‌ شده شما دنده عقب می‌رفتید!"

 

حالا اتفاق جالب‌تری در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش را متوقف می کند. پلیس می‌آید کنار ماشین و می‌گوید:

 

"گواهینامه و کارت ماشین!" اصفهانی با لهجه غلیظی می‌گوید:" من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست. کارتا ایناشم پیشی من نیست.

  

من صاحَب ماشینا کشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. چاقوش هم صندلی عقب گذاشتم! حالاوَم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم، شوما منا گرفتین."

 

مامور پلیس که حسابی گیج شده بوده بیسیم می‌زند به فرمانده‌اش و عین قضیه را تعریف می‌کند و درخواست کمک فوری می‌کند.

 

فرمانده اش هم میگوید که او کاری نکند تا خودش را برساند! فرمانده در اسرع وقت خودش را به محل می‌رساند و به راننده اصفهانی می‌گوید: 

 

آقا گواهینامه؟ اصفهانی گواهینامه اش را از توی جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده. فرمانده می‌گوید: کارت ماشین؟ اصفهانی کارت ماشین را که به نام خودش بوده از جیبش در می‌آورد و می‌دهد به فرمانده.

 

فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی نیافته، عصبانی دستور می‌دهد راننده در صندوق عقب را باز کند. اصفهانی در را باز میکند و فرمانده می‌بیند که صندوق هم خالی است.

 

فرمانده که حسابی گیج شده بوده، به راننده اصفهانی می‌گوید:" پس این مأمور ما چی میگه؟!"

 

اصفهانی می‌گوید: "چی میدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم می‌خواد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت می‌رفتم؟"

دسته ها : طنز
شانزدهم 11 1388 11:38
   تا آخرش بخونید! پشیمون نمیشین! 

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .»

 

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

 

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

 

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

 

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

 

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

 

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.

 

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.»

 

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»

 

پیرزن جواب داد: «بفرمایید.»

 

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟ »

 

پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــا !»

دسته ها : داستان - طنز
سیزدهم 11 1388 17:26
X