متولدين فروردين : آهن
|
اول فروردين تا 25 فروردين شاهين
مقتدر و توانا هستيد . معمولا با مهارتي كه در كارها و عملتان داريد مي توانيد از موانع بسيار سخت عبور كنيد و در نهايت زرنگي اين كار را به گونه اي انجام مي دهيد كه چندان انرژي خود را به هدر ندهيد.
26 فروردين تا 22 ارديبهشت مرغابي
براي رسيدن به هدف هر رنجي را به جان مي خريد ، اما با اين حال براي شما هدف وسيله را توجيه نمي كند. گاهي بي دقت مي شويد ، بنابراين ضررهايي مي بينيد.
23 ارديبهشت تا 19 خرداد قمري
طبيعتا آرامش طلب هستيد و از يك زندگي عاشقانه لذت مي بريد و بندرت از آن خسته مي شويد . بردبار ، سازگار و در عين حال جذاب هستيد.
20 خرداد تا 16 تير عقاب
شخصيتي بسيار محترم داريد.هيچ گاه به دنبال كارهاي بيهوده نيستيد و مي توانيد تنها با نگاه گيرا و نافذ خود مخالفان خويش را سر جايشان بنشانيد.
بخش بسيار قوي و ممتاز شخصيت شما آن است كه قادريد از جنبه هاي ناچيز و مادي فراتر رفته و ماوراي آن را ببينيد.
17تير تا 13 مرداد بلبل
معمولا قبل از اينكه ديده شويد صدايتان به گوش مي رسد و هميشه حرفي براي گفتن داريد.هر چند بعضي ها اعتقاد دارند كه حرفهاي شما به عمل نمي رسد.
14 مرداد تا 10 شهريور مرغ ماهيخوار
شخصيتي رنگي و پرزرق و برق داريد كه هميشه مشتاق "رويارويي" است و از اين كار لذت مي بريد.مهمترين مسايل پيرامون خود را به مرور و با خونسردي حل و فصل مي كنيد.
بسيار حساس و تيرهوشيد.
11 شهريور تا 7 مهر قو
همانند قو مغرور و سربلنديد و شخصيتي پيچيده داريد.با اينكه در ظاهر شخصي بسيار آرام و راحت هستيد اما در باطن براي سازگاري كردن خود با محيط اطراف و سرعت دنياي مدرن بسيار تلاش مي كنيد.بندرت عصباني مي شويد و سعي مي كنيد با همه در تفاهم و تعامل باشيد...
8 مهر تا 5 آبان داركوب
سختگير و سختكوش هستيد با طاقتي بسيار بالا . براي حمايت از ايده ها و عقايدتان به راحتي خواستار حمايت ديگران مي شويد.برخي اوقات به نظر حواس پرت مي آييد ، اما اين فقط ظاهر شماست !
6 آبان تا 3 آذر باز كوچك
ذهن هوشيارتان به شما اين امكان را مي دهد كه از يك موضوع به موضوع ديگري بپريد بدون اينكه تمركز خود را از دست بدهيد ! با اراده بسيار زياد روي
اهداف خود متمركز مي شويد و ار آنچه در اطرافتان مي گذرد ، آشفته و مضطرب نمي گرديد.
4 آذر تا 2 دي كلاغ
به غايت گيرا ، پرانرژي و مقاوم هستيد و همچنين باهوش ، در نتيجه در حل مشكلات بسيار ماهر و زبردست مي باشيد.عاشق رقابت بوده و از طبيعت ، جنگل و اصولا محيط هاي بكر طبيعي بسيار لذت مي بريد.
3 دي تا 30 دي حواصيل
جذاب و متفكريد و معمولا تنها و منزوي به نظر مي آييد.در عبور از مسير زندگي ممكن است در باتلاق هم گرفتار شويد ، اما آنقدر محكم و استواريد كه از اين مشكلات موفق بيرون مي آييد.
1 بهمن تا 28 بهمن سينه سرخ
=
شما يك برونگراي خونسرد هستيد كه طبع گرم خود را معمولا پنهان مي كنيد و گاهي خودراي مي باشيد.بسيار خانواده دوست هستيد ، اگر چه گاهي كمي ستيزه جو مي شويد.
29 بهمن تا آخر اسفند سهره
زرنگ ، حساس و گوش به زنگ هستيد.ذاتا فردي اجتماعي و خونگرميد ، چون معتقديد در جمع به نوعي احساس امنيت مي رسيد كه افراد در جاي ديگر نمي توانند آن را بيابند.منظم و اهل ورزش هستيد.
سلام بچه ها يه تست هوشي ساده اما پيچيده!؟ آماده ايد؟ خوب هواستون و جمع كنيد ها ! . . . . . . . . 5 = 1 5 = ؟ . . .
25 = 2
125 = 3
625 = 4
براي مشاهده جواب پائين برويد...
ولي قبل از آن كه جواب را ببينيد، دوباره فكر كنيد …
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جاي علامت سوال بايد عدد 1 را قرار داد!
اگر قبول نداريد خط اول را به ياد بياوريد:5=1
نتيجهگيري اخلاقي:
مسائل ساده زندگي را بيخود پيچيده نكنيد!
روزي دخترك از مادرش پرسيد: 'مامان نژاد انسان ها از كجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق كرد. اون ها بچه دار شدند و اين جوري نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همين سوال رو از پدرش پرسيد.
پدرش پاسخ داد: 'خيلي سال پيش ميمون ها تكامل يافتند و نژاد انسان ها پديد اومد..'
دخترك كه گيج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتي خدا انسان ها روآفريد ولي بابا ميگه انسان ها تكامل يافته ي ميمون ها هستند...من كه نمي فهمم!
مادرش گفت: عزيز دلم خيلي ساده است. من بهت در مورد خانواده ي خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ي خودش!
فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يك آسايشگاه روانى بودند. يكروز همينطور كه در كنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در كف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون كشيد.
وقتى دكتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت كه او را از آسايشگاه مرخص كند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يك خبر خوب و يك خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است كه مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يك بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واكنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم كه اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. و اما خبر بد
اين كه بيمارى كه تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين كه از استخر بيرون آمد خود را با كمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى كه ما خبر شديم او مرده بود.
هوشنگ كه به دقت به صحبتهاى دكتر گوش مى كرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش كردم تا خشك بشه...
..................... حالا من كى مى تونم برم خونهمون ؟
روزي روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتيني، پس از بردن مسابقه و دريافت چك قهرماني لبخند بر لب مقابل دوربين خبرنگاران وارد رختكن مي شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتي، او داخل پاركينگ تك و تنها به طرف ماشينش مي رفت كه زني به وي نزديك مي شود. زن پيروزيش را تبريك مي گويد و سپس عاجزانه مي افزايد كه پسرش به خاطر ابتلا به بيماري سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ويزيت دكتر و هزينه بالاي بيمارستان نيست.
دو ونسنزو تحت تاثير حرفهاي زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالي كه آن را در دست زن مي فشرد گفت: براي فرزندتان سلامتي و روزهاي خوشي را آرزو مي كنم.
يك هفته پس از اين واقعه دوونسنزو در يك باشگاه روستايي مشغول صرف ناهار بود كه يكي از مديران عالي رتبه انجمن گلف بازان به ميز او نزديك مي شود و مي گويد: هفته گذشته چند نفر از بچه هاي مسئول پاركينگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زني صحبت كرده ايد. مي خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن يك كلاهبردار است. او نه تنها بچه مريض و مشرف به مرگ ندارد، بلكه ازدواج هم نكرده. او شما را فريب داده، دوست عزير!
دو ونسزو مي پرسد: منظورتان اين است كه مريضي يا مرگ هيچ بچه اي در ميان نبوده است؟
بله كاملا همينطور است.
دو ونسزو مي گويد: در اين هفته، اين بهترين خبري است كه شنيدم.
آيا مي دانستيد كه گاهي به هم مي رسيم و مي گوييم 120 سال زنده باشي يعني چه و از كجا آمده؟ براي چه نمي گوييم 150 يا 100 سال يا ...
در ايران قديم، سال كبيسه را به اين صورت محاسبه مي كردند كه به جاي اينكه هر 4 سال يك روز اضافه كنند و آن سال را سال كبيسه بنامند (حتما خوانندگان مي دانند كه تقويم فعلي كه بنام تقويم جلالي ناميده مي شود حاصل زحمات خيام و ساير دانشمندان قرن پنجم هجري است) هر 120 سال، يك ماه را جشن مي گرفتند و در كل ايران، اين جشن برپا بود و براي اين كه بعضي ها ممكن بود يك بار اين جشن را ببينند و عمرشان جواب نمي داد تا اين جشن ها را دوباره ببينند (و بعضي ها هم اصلا اين جشن را نمي ديدند) به همين دليل، ديدن اين جشن را به عنوان بزرگترين آرزو براي يكديگر خواستار بودند و هر كسي براي طرف مقابل آرزو مي كرد تا آنقدر زنده باشي كه اين جشن باشكوه را ببيني، و اين، به صورت يك تعارف و سنتي بي نهايت زيبا درآمد كه وقتي به هم مي رسيدند بگويند 120 سال زنده باشي.
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: “پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند” مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: ” پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند.” زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:” پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: “چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!”
مرد مسن گفت: ” ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!”
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.
معلم هم داشت همه بچهها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و
بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچهها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.
بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند.
سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود:
فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود.
یکى از بچهها رویش نوشت: هر چند تا مىخواهید بردارید! خدا مواظب سیبهاست