صفحه ها
دسته
برخي از نوشته ها
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1017004
تعداد نوشته ها : 446
تعداد نظرات : 419
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

روزي همه فضابل و تباهي ها دور هم جمع شدند خسته تر و كسل تر از هميشه.

  ناگهان ذكاوت ايستاد و گفت: بياييد يك بازي بكنيم؛. مثلا" قايم باشك؛ همه از اين پيشنهاد شاد شدند  

ديوانگي فورا" فرياد زد من چشم مي گذارم من چشم مي گذارم. و از آنجايي كه هيچ كس نمي خواست به دنبال ديوانگي برود همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.  

ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمهايش را بست و شروع كرد به  شمردن ....يك...دو...سه...چهار...

 

همه رفتند تا جايي پنهان شوند؛

 

لطافت خود را به شاخ ماه آويزان كرد؛

  خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد؛

  اصالت در ميان ابرها مخفي گشت؛

  هوس به مركز زمين رفت؛  

دروغ گفت زير سنگي مي روم اما به ته دريا رفت؛   طمع داخل كيسه اي كه دوخته بود مخفي شد.   و ديوانگي مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و يك...   همه پنهان شده بودند به جز عشق كه همواره مردد بود و نميتوانست تصميم بگيرد. و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان كردن عشق مشكل است.   در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد. نود و ينج ...نود و شش...نود و هفت... هنگاميكه ديوانگي به صد رسيد, عشق پريد و در بوته گل رز پنهان شد.   ديوانگي فرياد زد دارم ميام دارم ميام.   اولين كسي را كه پيدا كرد تنبلي بود؛ زيراتنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و لطافت را يافت كه به شاخ ماه آويزان بود.   دروغ ته چاه؛ هوس در مركز زمين؛ يكي يكي همه را پيدا كرد جز عشق.   او از يافتن عشق نااميد شده بود.   حسادت در گوشهايش زمزمه كرد؛ تو فقط بايد عشق را پيدا كني و او پشت بوته گل رز است.   ديوانگي شاخه چنگك مانندي را از درخت كند و با شدت و هيجان زياد ان را در بوته گل رز فرو كرد. و دوباره، تا با صداي ناله اي متوقف شد .   عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش   صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند. او كور شده بود.   ديوانگي گفت « من چه كردم؛ من چه كردم؛ چگونه مي تواتم تو را درمان كنم.»   عشق ياسخ داد: تو نمي تواني مرا درمان كني، اما اگر مي خواهي كاري بكني؛ راهنماي من شو.»  

و اينگونه شد كه از آن روز به بعد عشق كور است و ديوانگي همواره در كنار اوست.

دسته ها : داستان
اول 3 1390 16:2
X