صفحه ها
دسته
برخي از نوشته ها
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1016879
تعداد نوشته ها : 446
تعداد نظرات : 419
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

متولدين فروردين : آهن
فلز زندگي متولدين فروردين آهن است كه 9 برابر ديگران به آنها قدرت مي دهد و شانس و موفقيت آنها را در زندگي نه برابر مي كند . انرژي و اشتياق رواني انها مي تواند همچون مشعل فروزاني ٬ راه را براي دستيابي به آرمان هاي بزرگي كه در سر مي پرورانند روشن نمايد. آنها پيشگاماني هستند كه همواره ديگران را به سمت هدفي نايافتني هدايت مي نمايند.متولدين فروردين كمتر به دنبال اندوختن ثروت هستند.ولي اگر شروع به مال اندوزي كنند با چنان سرعتي پيش مي روند كه وقت نمي كنند بايستند و پول ها را بشمرند. در زمينه پول ٬ زمان و حتي لباس خود بسيار دست و دلبازانه عمل مي كنند و هر قدر هم فقير باشند هميشه چيزي براي بخشيدن دارند. آنها اعتقاد دارند كه وقتي به ديگران كمك مي كنند نه فقط خرسند مي شوند بلكه اين عمل آنها باعث مي شود كه ديگران هم متقابلا كاري براي آنها انجام دهند.


متولدين ارديبهشت : مس
فلز ماه ارديبهشت مس است كه رساناي برق و گرماست و بعد از گذشت سالها همچنان درخشان باقي مي ماند. در زندگي خانوادگي حاكم ورئيس است و هيچكس جرات ندارد آرامش او را بر هم زند. او مانند زمان صبور است و مانند جنگل عميق ٬ واز چنان قدرتي برخوردار است كه قادر است كوه را جابجا كند ولي آدمي لجوج و يكدنده است. اين افراد معمولا از چيزهاي كوچك خوششان نمي آيد واز همين رو دلبستگي خاصي به عشق پايدار و ثروت دارند.
متولدين خرداد : جيوه


فلز سرد جيوه در متولدين خرداد تمايلات دوگانه اي را به وجود مي آورد مگر آنكه خودش جلوي آين كارها را بگيرد و به نداي قلب خود گوش كند. هنگامي كه عميقا به دنبال علت بي حوصلگي متولد خرداد بگرديد در مي يابيد كه او هميشه در پي هدفي است ولي مشكل اساسي او اين است كه هدف را نمي شناسد . متولد خرداد از تخيل بسيار قدرتمندي برخوردار است و به همين خاطر اهداف زيادي را در سر مي پروراند. ذهن متولدين خرداد هميشه به كاري مشغول است و به همين دليل بيش از ديگران به استراحت نياز دارد . آنها با آنكه نسبت به بي خوابي حساس هستند ولي هيچگاه به اندازه كافي نمي خوابند.
متولدين تير: نقره
فلزوجودي متولدين تير ٬ نقره است كه عليرغم تشابه با ساير فلزات از خصوصيات ويژه گرانبهايي برخوردار است. آنها قلب مهرباني دارند و نياز ديگران را به خوبي حس مي كنند و به آن اهميت مي دهند و مي خواهند به ديگران كمك كنند ٬ اما در ابتدا منمتظر مي شوند تا ببيند كسي ديگري پيدا مي شود كه پيش قدم شود چون دوست ندارد پول و وقت خود را صرف چيزي كنند كه نيازي به آن نيست. اما اگر دريابد كه كس ديگري آستين خود را بالا نزده است آنگاه در آخرين لحظه دست به كار مي شود . او مي گذارد كه دو بار زير آب فرو رويد ٬ ولي بار سوم شما را نجات مي دهد . او خيلي رئوف است و نمي گذارد غرق شويد.


متولدين مرداد: طلا
متولد مرداد در دوستي بسيار وفادار است و درموقع دشمني آدم منصف و قدرتمندي است . او چه ساكت باشد ٬ چه خودنما ٬ فردي خلاق ٬ مبتكر و قدرتمند است . چون او از طلاي خالص است به همين دليل ما ٬ گاهي خودخواهي ٬ تكبرو تنبلي او را ناديده مي گيريم .متولدين مرداد در مورد پول هيچگونه احتياطي به خرج نمي دهند ٬ بسيار ولخرج هستند و حتي اگر پول زيادي نداشته باشند شيك مي پوشند و زندگي شان لوكس است و براي تفريح و سرگرمي خود زياد خرج مي كنند. اگر كسي از آنها پول بخواهد به او مي دهند و اگر نداشته باشند از ديگري قرض مي كنند و به او مي دهند.


متولدين شهريور: جيوه
اگر درجه حرارت محيط مناسب باشد ٬ متولدين شهريور عليرغم اينكه ظاهرا تركيبي از فولاد و يخ به نظر مي رسند ٬ در اثر عواطف اطرافيان ذوب خواهند شد . آنها بدون ترديد انسانهايي صادق و قابل اعتمادي هستند ولي زماني كه نخواهند به جايي بروند و يا كار خاصي را انجام دهند ٬ به راحتي مي توانند خود را به مريضي بزنند. در چنين مواقعي استعداد نمايي آنها در زمينه هنرپيشگي هويدا مي شود. متولدين شهريور از عكسهاي خود ايراد مي گيرند و در مورد سر و وضع خود وسواس شديدي دارند ٬ هميشه سر و وضعي مرتب و پاكيزه دارند و در مورد لباس بسيار سخت گير هستند.
متولدين مهر : مس
متولدين مهر سودمندي فلز مس را كه فلز هم آهنگي آنهاست بازتب مي دهند. از هر گونه بي ادبي و بي نزاكتي تنفر دارند ولي با وجود اين اگر تابلويي روي ديوار خانه تان كج باشد ًنرا صاف مي كنند و اگر صداي تلويزيون تان زياد باشد آن را كم مي كنند . آنها عاشق مردم هستند ولي از اجتماعات بزرگ بدشان مي ايد.مانند كبوتران صلح دائم اين طرف و آنطرف مي روند.و به ميانجيگري مي پردازند و صلح و صفا برقرار مي كنند.انسانهايي بامحبت و دلپذير هستند ولي گاهي اوقات بداخلاق واخمو مي شوندو از دستور دادن به ديگران خوششان مي آيد.


متولدين آبان: آهن
در بين متولدين آبان آدم عصبي و بي قرارخيلي كم ديده مي شود و اين در اثر فلز دروني شخصيت آنهاست ٬ با وجود اين آنها خيلي رقيق القلب بوده و نسبت به افراد ناتوان و درمانده خيلي دلسوز هستند. متولدين آبان هرگز هديه يا محبت كسي را فراموش نمي كنند و فورا در جستجوي جبران آن برمي ايند.از طرف ديگر ظلم و بي عدالتي را نيز فراموش نمي كنند و در مقابل ان واكنش هاي متفاوتي را از خود بروز مي دهند. به خانواده و روابط خانوادگي اهميت زيادي مي دهندو رفتارشان با كودكان ملايم و عطوفت آميز است.


متولدين آذر : قلع
در ميان متولدين آذر به ندرت مي توان كسي را پيدا كرد كه شوخ طبع و بذله گو باشد و همين تعداد اندك نيز كه در گفتن لطيفه چنان خام هستندكه هيچ كس به آنها نمي خندد. اگر چه متولدين آذر حافظه اي بسيار قوي دارند ولي گاهي فراموش مي كنند كه كت خود را كجا گذاشته اند آنها هرگز نمي توانند دروغگوي ماهري باشند هيچ كس حتي براي يك لحظه نمي تواند دروغ آنها را باور كند. ريا كاري و دروغ گويي اصلا با مزاج آنها سازگار نيست و هر وقت سعي به انجام اين كار نمايند به زودي دستشان رو مي شود . متولدين آذر ٬ چه كم رو چه پررو ٬ ر زمينه عشق هميشه آماده اند كه شانس خود را امتحان كنند و خود را به آب و آتش بزنند.


متولدين دي : سرب
اگر چه فلز دروني متولد دي او را به فردي بسيار محكم تبديل ساخته است اما او فردي خجالتي است كه روحيه اي لطيف و حساس دارد. متولد دي همه كساني را كه باعث صعود آنها شده اند بسيار ستايش مي كنند . آنها خواستار پيروزي و موفقيت هستند و به سنتها و آداب و رسوم احترام مي گذارند. در شخصيت متولد دي هميشه اندكي افسردگي و غم همراه با جديت وجود دارد. اما هيچ يك از اين دو خصوصيت باعث نمي شود كه اواز انضباط جدي دست بر دارد . متولد دي به حدي لايق و كارآمد است كه به راحتي مي توانيد زمام امور را به دستش بسپاريد.


متولدين بهمن: اورانيوم
فلز دروني متولدين بهمن يك فلز حقيقي نيست و يك ماده راديواكتيو است كه فقط در تركيبات يافت مي شود . اورانيوم مي تواند موجب انفجارات عظيم و زنجيره اي گردداز همين رو تلاش براي محدود كردن آنها و مجبورساختن شان به انجام كاري مثل كوشش براي به دام انداختن طوفان زمستاني در يك بطري است . متولدين بهمن عقيده خود را خيلي رك و بي پرده به زبان مي آورد ولي هرگز سعي نمي كند عقيده اش را به شما تحميل كند. يك بهمني براي احساس امنيت دور و اطراف خود را شلوغ مي كند و دوستان زيادي دارد ولي گاهي اوقات به يكباره در پيله تنهايي خود فرو مي رود و دلش مي خواهد تنها باشد.


متولدين اسفند: قلع
فلز متولد اسفند ٬ آهن ٬ جيوه ٬ طلا و يا سرب نيست بلكه آلياژي از فلزهاست كه نشانگر غير واقعي و توهم آميز بودن اين افراد است. آنها قوي تر از آن هستند كه مي پنداريد و عاقل تر ازآن كه مي شناسيد ولي تا زماني كه خودشان راز وجود شان را كشف نكنند ٬ راز آنها همواره پوشيده و مخفي باقي خواهد ماند. يك متولد اسفندتمايل چنداني به آرزوهاي دنيوي ندارد٬ همچنين براي مقام ٬ قدرت و يا رهبري ارزشي قائل نيست و ثروت و مال دنيا براي او جذابيتي ندارد. او به آينده هيچ اشتياقي ندارد و نسبت به آن بي خيال است. در مورد گذشته نيز دانشي شهودي دارد و در مورد امروز شكيبا و مقاوم است

 

دسته ها : سرگرمی
بیست و سوم 4 1390 10:55

روزي دخترك از مادرش پرسيد: 'مامان  نژاد انسان ها از كجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق كرد. اون ها بچه دار شدند و اين جوري نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همين سوال رو از پدرش پرسيد.
پدرش پاسخ داد: 'خيلي سال پيش ميمون ها تكامل يافتند و نژاد انسان ها پديد اومد..'
دخترك كه گيج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان  تو گفتي خدا انسان ها روآفريد ولي بابا ميگه انسان ها تكامل يافته ي ميمون ها هستند...من كه نمي فهمم!
مادرش گفت: عزيز دلم خيلي ساده است. من بهت در مورد خانواده ي خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ي خودش!


فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يك آسايشگاه روانى بودند. يكروز همينطور كه در كنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت.

هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در كف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون كشيد.

وقتى دكتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت كه او را از آسايشگاه مرخص كند.

هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يك خبر خوب و يك خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است كه مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يك بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واكنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم كه اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. و اما خبر بد

اين كه بيمارى كه تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين كه از استخر بيرون آمد خود را با كمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى كه ما خبر شديم او مرده بود.

هوشنگ كه به دقت به صحبتهاى دكتر گوش مى كرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش كردم تا خشك بشه...

..................... حالا من كى مى تونم برم خونه‌مون ؟


روزي روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتيني، پس از بردن مسابقه و دريافت چك قهرماني لبخند بر لب مقابل دوربين خبرنگاران وارد رختكن مي شود تا آماده رفتن شود.
پس از ساعتي، او داخل پاركينگ تك و تنها به طرف ماشينش مي رفت كه زني به وي نزديك مي شود. زن پيروزيش را تبريك مي گويد و سپس عاجزانه مي افزايد كه پسرش به خاطر ابتلا به بيماري سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ويزيت دكتر و هزينه بالاي بيمارستان نيست.
دو ونسنزو تحت تاثير حرفهاي زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالي كه آن را در دست زن مي فشرد گفت: براي فرزندتان سلامتي و روزهاي خوشي را آرزو مي كنم.
يك هفته پس از اين واقعه دوونسنزو در يك باشگاه روستايي مشغول صرف ناهار بود كه يكي از مديران عالي رتبه انجمن گلف بازان به ميز او نزديك مي شود و مي گويد: هفته گذشته چند نفر از بچه هاي مسئول پاركينگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زني صحبت كرده ايد. مي خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن يك كلاهبردار است. او نه تنها بچه مريض و مشرف به مرگ ندارد، بلكه ازدواج هم نكرده. او شما را فريب داده، دوست عزير!
دو ونسزو مي پرسد: منظورتان اين است كه مريضي يا مرگ هيچ بچه اي در ميان نبوده است؟
بله كاملا همينطور است.
دو ونسزو مي گويد: در اين هفته، اين بهترين خبري است كه شنيدم.


آيا مي دانستيد كه گاهي به هم مي رسيم و مي گوييم 120 سال زنده باشي يعني چه و از كجا آمده؟ براي چه نمي گوييم 150 يا 100 سال يا ...
 
در ايران قديم، سال كبيسه را به اين صورت محاسبه مي كردند كه به جاي اينكه هر 4 سال يك روز اضافه كنند و آن سال را سال كبيسه بنامند (حتما خوانندگان مي دانند كه تقويم فعلي كه بنام تقويم جلالي ناميده مي شود حاصل زحمات خيام و ساير دانشمندان قرن پنجم هجري است) هر 120 سال، يك ماه را جشن مي گرفتند و در كل ايران، اين جشن برپا بود و براي اين كه بعضي ها ممكن بود يك بار اين جشن را ببينند و عمرشان جواب نمي داد تا اين جشن ها را دوباره ببينند (و بعضي ها هم اصلا اين جشن را نمي ديدند) به همين دليل، ديدن اين جشن را به عنوان بزرگترين آرزو براي يكديگر خواستار بودند و هر كسي براي طرف مقابل آرزو مي كرد تا آنقدر زنده باشي كه اين جشن باشكوه را ببيني، و اين، به صورت يك تعارف و سنتي بي نهايت زيبا درآمد كه وقتي به هم مي رسيدند بگويند 120 سال زنده باشي.

دسته ها : داستان - سرگرمی
بیست و سوم 2 1390 23:13
”’حمید مصدق خرداد ۱۳۴۳″
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

“جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق”
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
سیزدهم 9 1388 12:14
 در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.
دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
دوازدهم 9 1388 22:12
 

مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: “پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند”  مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه ۵ ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: ” پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند.” زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:” پدر نگاه کن باران می بارد،‌ آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: “‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!”
مرد مسن گفت: ” ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!”

نتیجه ی اخلاقی داستان: ” ما نباید بدون دانستن تمام حقایق نتیجه گیری کنیم.”
دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
دوازدهم 9 1388 18:11
 

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجود اینکه  پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
دوازدهم 9 1388 13:9
 

عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد.

معلم هم داشت همه بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و

بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
یازدهم 9 1388 21:8
 

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند.

سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود:

فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.

در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود.

یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست
دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
یازدهم 9 1388 19:7
 

مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت.

«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم» 

«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»

«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»

«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»

«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»

«چی می خوای بپرسی پسرم؟»

«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟
دسته ها : داستان - طنز - سرگرمی
یازدهم 9 1388 16:5
 

گویند: پسری قصد ازدواج داشت.

پدرش گفت: بدان ازدواج سه مرحله دارد.

مرحله اول ماه عسل است که در آن تو صحبت می‌کنی و زنت گوش می‌دهد.

مرحله دوم او صحبت می‌کند و تو گوش می‌کنی،

اما مرحله سوم که خطرناکترین مراحل است

و آن موقعی است که هر دو بلند بلند داد می‌کشید و همسایه‌ ها گوش می‌کنند!
X